|
شنبه 8 بهمن 1390برچسب:عشق, :: 17:15 :: نويسنده : Sajjadkation
برای اولین بار معنای شکستن رو فهمیدم آره قلبم شکسته.دارم دیوونه میشم .اونی که دوستش داشتمو اونی که باهاش عهد بسته بودم یه عمر باهاش زندگی کنم.دیگه دوستم نداره. دیگه براش مهم نیستم. آخ که دارم دیوونه میشم.آخ که این دلم داره میترکه.آخ که یه بغض بزرگ تو گلوم اما نمیتونم جلو دیگرون گریه کنم.وای ی ی ی ی ی کاش بمیرم.به کی دردم رو بگم. باورم نمیشه . به کی بگم یکی دیگه رو پیدا کرده.یکی دیگه میخواد بشه عزیزش.عزیز................. حالا که فکر میکنم میبینم اصلا عزیزش نبودم خدا کنه بمیرم.بخدا دیگه تحمل ندارم.مکه من مجبورش کردم که به من عهد ببنده.خداجون خودت یه کاری کن.وای اگر بابام بود چه خوب بود.اصلا دلم نمیخواد ناراحتی مامانمو ببینم.اگر به مامانم بگم دق میکنه برام دعا کنید فقط بمیرم.بمیرم.بمیرم "چه دنیای عجیبی ، این که دلم تو رو میخواد دل تو با کس دیگست ، دوست نداره منو زیاد یکی تو زندگیتو ، بودن من اضافی گاهی میپرسی حالمو ، هم این که باشم کافی"
نظرات شما عزیزان:
|